یه دفعه دیدم که یه دختر جوون میخواد با سر از بالای هتل خودشو به من
برسونه متعجب شدم و هم ناراحت. یکدفعه چهرش برام روشن شد و
فهمیدم کیه. اون اسمش فریناز بود و هر روز پاهاش رو روی صورتم میذاشت و برای کار
به داخل این هتل میرفت تا خرج خانوادشو دربیاره. خیلی متین و زحمتکش بود. ولی نمیدونم
چرا ایندفعه از پله نیومد و از پشتبام میخواست خودشو به من برسونه. به اون گفتم:
«فریناز! چرا امروز اینطوری میخوای به سمت من بیای؟» گفت: «میخوام پرواز کنم». گفتم: «آخه این چه جور پروازیه؟» گفت:
«اینجوریش رو نمیخواستم، ولی مجبور شدم که این طوری
پرواز کنم. آخه دو تا چشم کثیف هستن که منو بین ذلت و مرگ، توی دو راهی قرار دادن.
منم تصمیم گرفتم که با افتخار برای مرگ پرواز کنم و زیر ذلت نرم. چون من یک زن باشرافتم
و کسی نمیتونه این رو از من بگیره. ایندفعه مجبورم که با سر خودمو به تو برسونم و
باید با خونم صورتت رو رنگی کنم. ریحانه جباری هم مجبور شد با طناب دار پرواز کنه.
اونهم نمیخواست اونطور بشه، ولی مثل من بین این دوراهی بود و طناب دار رو بهعنوان
سکوی پریدن انتخاب کرد». همین جمله رو گفت و سریع پرید. آره پرواز کرد و خودشو به
من رسوند. چهره من رو به خون خودش رنگین کرد. به اون گفتم: «الان چه احساسی داری؟»
گفت: «خیلی احساس افتخار میکنم که زیر ذلت نرفتم. الآن دارم ریحانه رو میبینم که
به طرفم میاد. داره به من سلام میده و دستم رو گرفته و باخودش میبره». به اون گفتم:
«فریناز! میبینی که چقدر خیابونا دارن شلوغ میشن و مردم به خیابونا ریختن؟ البته
نه فقط برای بردن تو بلکه برای گرفتن حق تو». فریناز گفت: «آره میدونستم که اونا میان و حقم رو میگیرن.....
آره فرینازازآنروز که توپرکشیدی تا امروزمهاباد آرام ننشسته وروز پنجشنبه 24اردیبهشت هم به همه کردستان فراخوان دادند که همه باید برای آزادی دستگیرشدگان و... اعتصاب کنند.
فریناز هیچوقت خون تو وریحانه وترانه و... ازهیچ کجا پاک نمیشود چون توی تاریخ نوشته شد...
ایران - مهاباد خیزش مردم برای گرفتن حق فریناز خسروی |
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر